بر اساس دیدگاه روان کاوی ، وابستگی به مواد اعتیادآور ، به عنوان اختلالی در دریف سایر اختلال ها در نظر گرفته شده است. معتادان دارای ویژگی های رفتاری تثبیت شده در مرحله دهانی می باشند و در بزرگسالی به طور افراطی از طریق مصرف مواد ارضاء می شوند. فروید اعتیاد را نوعی رفتار جایگزینی می داند که ابتدا لذت بخش و سپس غیر لذت بخش است و سیکل معیوبی را پیش می آورد. در این سیکل ، میل به لذت ارضاء می شود ، اما با احساس گناه و از دست دادن عزت نفس همراه است. این احساسات اضطراب قابل توجهی را ایجاد می کند که خود به تکرار عمل برای رهایی از اضطراب منجر می شود.

از نظر روانشناسان ، فرد معتاد به الکل از واقعیت به دنیای خیال واپس روی ( Regression ) می کند و این واپس روی تا مرحله دهانی ادامه می یابد. اگر شخص با محروم سازی دهانی مواجه شود به تدریج خواهد آموخت که باید هر فرصتی را که به دست می آورد ، برای رسیدن به لذتی آنی از آن استفاده کند. به تدریج که فرد رشد می کند به الکل یا سایر مواد روی می آورد تا به لذت و خوشی های آنی برسد. روان شناسان وابستگی افراد به مواد را به عنوان دفاعی موفق و پیش رونده علیه تعارضات و تمایلات پارانوییدی می دانند.

دیدگاه های روان کاوی پس از فروید بر فرضیه های مربوط به فرامن ( Super-Ego ) کاملاً تنبیه گر و تثبیت در مرحله رشد دهانی تأکید کرده اند. افرادی که فرامن سختگیری دارند و خود تنبه گر هستند برای کاستی از استرس ، ناخودآگاه به دلیل اضطراب حاصل از تعارض بین مسائل اخلاقی و تمایلات غریزی ، به الکل و سایر مواد روی می آورند. اضطراب در کسانی که در مرحله دهانی تثبیت شده اند ممکن است با مصرف دهانی موادی چون الکل کاهش یابد و مصرف چنین موادی باعث ایجاد احساس قدرت و افزایش عزت نفس می شود. رادو ( Rado ) بر اثر تهییجی و بالا برنده مواد در تغییر خلق افسرده تأکید می کند. به عقیده او معتادان به این علت مواد را مصرف می کنند که از نوعی افسردگی رهایی یابند. این افسردگی حالتی هیجانی است که طی آن وقتی فرد محرومیت و ناکامی را تجربه می کند دچار رنجی شدید و مداوم می شود. آنچه مواد را برای معتاد ضروری می سازد توانایی آن در افزایش عزت نفس و تغییر دادن خلق افسرده به سرخوشی است.

فنیکل به توصیف ساختارهای روانی فرد معتاد ، سیر تحول و وابستگی به مواد و نیز تداوم اعتیاد پرداخته است. دیدگاه او به روانشناسی من ( Ego Psychology ) نزدیکتر است. به اعتقاد او اعتیاد ، امنیت ، اعتماد به نفس و بسیاری از موارد لازم برای بقای وجود فرد را فراهم می کند. مواد مورد مصرف معتادان یا تخدیر کننده یا تحرک کننده هستند. این دو اثر در درمان انواع ناراحتی ها مانند رفع درد به کار می روند. مصرف این مواد هنگامی اعتیاد خوانده می شود که فرد آن ها را برای یک نیاز درونی دیگر مصرف کند. افراد معتاد نسبت به افراد عادی به موقعیت هایی که نیاز به تخدیر یا تحریک را به وجود می آورند به گونه متفاوتی پاسخ می دهند. این افراد در برابر تنش مقاوم نبوده و نسبت به درد و محرومیت ناتوان هستند. مواد راه فرار آن ها از درد و محرومیت است و پس از مصرف ، تحمل آن ها در برابر درد و محرومیت کمتر می شود. به تدریج علاقه به واقعیت در این افراد کاهش می یابد و در نهایت تنها واقعیت آن ها مواد و مصرف آن می شود. به این ترتیب فرد معتاد در یک چرخه معیوب گرفتار می شود و مصرف هر چه بیشتر مواد ، او را در برابر درد و محرومیت ناتوان تر می کند و در این چرخه به قهقرا می رسد. به طور کلی تثبیت های افراد معتاد در مرحله دهانی ، شخصیت پیش مرضی ، تأثیرات خاص مواد و بسیاری از عوامل دیگر دست به دست یکدیگر داده و باعث نابودی آن ها می شود.

کوهات ( Kohut ) از جمله روان کاوانی است که بر مفهوم خود شیفتگی تأکید کرده و اعتیاد را اساساً یک دفاع خود شیفته وار می داند. بیشتر افراد معتاد ، اعتیاد خود را به دوره نوجوانی نسبت می دهند. اگر چه وابستگی شیمیایی و جسمی در سال های بعدی بروز می کند ، اما پیش از آن شواهد روشنی از مشغولیت روانی این افراد با مواد در دوره نوجوانی وجود دارد. آسیب عمده به علت ناکامی های شدید در رابطه با مادر ، چون همدلی ناقص با نیازهای کودک که در مرحله اولیه تحول اتفاق می افتد کودک را از درونی کردن تجارب اولیه آرامش محروم می کند. چنین افرادی مصرف مواد را روشی برای یافتن عشق یا موضوع های عاشقانه می دانند و به عنوان جبران یک نقص جدی در ساختار روانی ، برای کاهش اضطراب و هر نوع فشار روانی دیگر مورد مصرف قرار می دهند.

وقتی کودک وارد دوره نوجوانی می شود خودشیفتگی او افزایش می یابد و فرد به دلیل ناتوانی در قطع وابستگی از پدر و مادر خود به دفاع خود شیفته وار دست می زند. نوجوان ممکن است دریابد که به کلی از تحمل درد ، سرخوردگی و یأس خود در مقایسه با دیگران ناتوان است. در چنین شرایطی چنان چه نوجوان به مصرف یا امتحان بپردازد به شدت نسبت به آن آسیب پذیر می شود. اگر نوجوان آشفتگی هیجانی شدیدی داشته باشد و پرخاشگری  آشفتگی ، تعادل او را بر هم زده باشد ، آن گاه مصرف مواد به او کمک می کند تا بر احساساتش کنترل یافته و احساس هماهنگی درونی را بازیابد. اما در نهایت ، اعتیاد حس یکپارچگی فرد را تهدید می کند و عواطف دردناکی را به وجود می آورد و به فروپاشی فرد منجر می شود. فروپاشی های مکرر که مانع احساس یکپارچگی می شوند اغلب سبب احساس چند پارگی و گسیختگی ، رفتارهای خود کشی ، خشم و دیگرکشی می شود و در این شرایط الکل و مواد می توانند موضوعی مهم برای فرد تلقی شود. طبق دیدگاه کوهات ، نقش مواد برای فرد معتاد مانند نقش مادر برای نوزاد است که امری حیاتی و الزامی است. همان طور که کودک بدون مادر نمی تواند به بقای خود ادامه دهد ، شخص معتاد نیز بدون مصرف ، هیچ امیدی برای بقا ندارد و این خود دلیل همزیستی دائمی فرد معتاد با مواد است.

گروه دیگری از روان کاوان مانند تای باوت ( Tei Bout ) ، اولوین اشتاین ( Olvinstein ) ، رادو و برگرت ( Bergeret ) بر ناتوانی معتادان در غلبه بر بحران های رشدی و کسب هویت تأکید کرده اند و معتقد هستند که وابستگان به مواد به دلیل رشد نایافتگی شخصیتی و یا شخصیت ناکامل در هنگام بلوغ ، خود را چنان ضعیف و ناکام می بینند که دستیابی به استقلال فردی و هویتی منسجم را غیر ممکن دانسته و به شکل افراطی از مکانیستم های انکار و فرافکنی استفاده کرده و با مصرف مواد سعی می کنند فردیت کاذب و استقلال خود را اعاده کنند. برگرت معتقد است که افراد معتاد در مرحله نهفتگی ( Latency ) رشدی تثبییت شده اند و این تثبیت شدگی معمولاً با احساسات منفی همراه است که شخص برای غلبه بر این احساسات به مواد روی می آورد.

دیدگاه های جدیدتر روان کاوی ، وابستگی به مواد را واکنش به رنج روانی ، نقایص خود نظم دهی ( Self-Regulation ) ، و ناتوانی من ( ایگو ) در حفظ تعادل فرد می دانند. خود نظم دهی ، فعالیتی برنامه ریزی شده است که فرد برای تغییر رفتار خود انجام می دهد. مطابق این دیدگاه اگر شخصی توانایی خود نظم دهی را از دست بدهد برای حفظ تعادل جسمانی و روانی خود به مصرف مواد روی می آورد. خانتزیان ( Khantezian ) معتقد است که مواد با جابجایی دفاع ها در ساختار روانی به معتاد کمک می کند تا با خشم ، شرم ، آسیب و تنهایی کنار بیاید. او این دفاع را به منزله نقص های من ( ایگو ) در مراقبت از خود نظم دهی می داند.

به طور خلاصه ، بر اساس دیدگاه های اولیه روان کاوی مصرف کنندگان مواد از اضطراب ، افسردگی و عدم کنترل تکانه رنج می برند که با مصرف مواد تسکین می یابند. نقایص من ( ایگو ) باعث می شود که فرد در بر طرف کردن عواطف دردناکی چون احساس گناه ، اضطراب و خشم ناتوان باشد. دیدگاه های جدیدتر که نقایص من ( ایگو ) را بدیهی می دانند تا حدودی دیدگاه های گذشته را تغییر داده اند. بر این اساس ، بیش از آن که به شدت مسأله یا نابهنجاری خلق و اضطراب توجه شود ، به عدم توانایی فرد جهت سازگاری با عواطف دردناک اهمیت داده می شود.

نظر بدهید