توماس ام ، یک روزنامه نگار خونگرم و جذاب در چهل سالگی اش همیشه می گفت من فردا ترک خواهم کرد. او به مدت ۲۰ سال همچون پدرش نوعی سیگار بدون فیلتر می کشید. اما دچار مشکلات گردش خون شد و با عملترس از ترک سیگار جراحی مواجه شد و به نظر می رسید که حالا از سیگار کشیدن ترسیده است همان طور که از ترک سیگار می ترسید. او تأکید می کرد که از هر عذر و بهانه ای ، حتی زمانی که مریض بوده ، برای سیگار کشیدن استفاده می کرده است. زمانی که احساس خوبی داشت به خود می گفت "سیگار نمی تواند به من صدمه بزند." او می خواست ثابت کند که می تواند "تنها یک سیگار بکشد." اما زمانی که آن یکی تمام می شد ، احساس تهی بودن می کرد و ۲۰ دقیقه بعد یکی دیگر می خواست. در گذشته او حتی در اشتیاقش اغراق می کرد کمبود پیشرفت را بهانه ای می کرد برای پذیرفتن شکست و توجیه بازگشت به کشیدن سیگار بعد از ترک. او تصدیق کرد ((اعتماد به نفسم گلوله باران شده است.)) به شیوه ای غیر منطقی احساس می کرد که ترک سیگار یک شکست وحشتناک است و یک خیانت به غرور و هویتش به عنوان یک فرد سیگاری است.

 

گرچه این نوع منطق به یک فرد غیر سیگاری و یا حتی فردی که مدت ها پیش ترک کرده است هیچ حسی نمی دهد ، من گمان می کنم که شما ممکن است برخی از این افکار وارونه را در خود شناسایی کنید. اعتیاد راهی برای برهم زدن طرز فکر ما دارد. بگذارید آن را "استدلال خلاق" بنامیم. کشیدن سیگار می تواند با اعتیادهای عمده مثل اعتیاد به الکل ، سوء مصرف کوکائین و یا اعتیاد به هروئین ، در این زمینه رقابت کند. توماس می توانست با انواع استدلال های خلاق برای کشیدن سیگار مقابله کند ، اما در جایی دیگر او نسبت به اعتیادش احساس یک "برده تحقیر شده" را داشت و افکارش برآشفته می شد و در یک جنگ درونی با خود به سر می برد. تلاش برای ترک سیگار و درخواست کمک های بیرونی برای عملی ساختن آن ، معنای تکان دادن پرچم سفید در میدان جنگ را دارد و در واقع شکست آرزوها در برابر کنترل اعتیاد است. زمانی که در نهایت او ترک کرد ، با خود صادق بود و گفت این کار صادقانه بوده است. او بدون ترس بهانه های سیگار کشیدن را کنار گذاشت و ترک سیگار کامل و پایدار را ممکن ساخت.

نظر بدهید