-از کودکی به ما آموخته اند که خشمگین شدن کار نامطلوبیست و باید آنرا سرکوب کنیم. مثلا نباید فریاد بزنیم …یا نباید درب اتاق رو پشت سر خود محکم ببندیم و الا تنبیه می شویم.

پس ما آموختیم که : خشممان را عمیق تر مدفون کنیم!

-اما با این کار (مدفون کردن خشم) ظرفیت خودمان را برای دوست داشتن و عشق ورزیدن ،کاهش داده ایم. چرا که "عشق و خشم" دو روی یک سکه اند. این دو هویتی جداگانه و مستقل نیستند.

هنگامی که شاد و مسروریم به این خاطر است که انرژی زندگانی اجازه داشته تا در ما جریان یابد.

وقتی که انرژی حیات در ما مسدود گردد ما خشمگین می شویم و عدم ابراز خشم و درونی کردن آن منجر به افسردگی ما می گردد.

-ما از" ابراز خشم" می ترسیم چون ممکن است از نظر جسمانی یا احساسی به دیگران آسیب بزنیم.

-پس باید یاد بگیریم خشممان را تخلیه کنیم ولی بصورتی که منجر به تخریب نگردد.

اگر بر روی مقداری بنزین کبریتی بیافکنید آتشی هولناک پدید خواهد امد ولی اگر همان بنزین را بصورت حسابشده در درون یک موتور درونسوز بکار ببرید نیرویی مولد تولید خواهید کرد. پس خشم را هم باید به مقادیری کنترل شده و در محیطی امن، آزاد و محترق کرد تا اینکه بتواند در نهایت به "اروس"(= نیروی زندگانی )که همان شکل اصلی و آغازین ان می باشد،بدل گردد.

-در روانکاوی سنتی ،معمول آنست که ترس و خشم مراجع را با "تداعی آزاد" و بدون سانسور و با کشاندن آن به خودآگاهی و هوشیاری شخص تسکین می دهند.

-در "روانشناسی گشتالت" (فریتز پرلز  – Fritz Perlz) و با تکنیک صندلی خالی ،از مراجع خواسته می شود که روبروی یک "صندلی خالی " بنشیند و تصور کند شخصی که خشم یا غم و اندوه او را برانگیخته است، روی ان صندلی  مقابلش قرار دارد. سپس او را تشویق می کنند تا خشم خود را با درشت نمایی هر چه ببیشتر احساس کند تا از میان لایه های رنج و اندوه خود گذشته و با خشم خود تماس برقرار کند و سپس این خشم و تنفر خود را با مشت زدن به یک بالش و یا در دست چرخاندن یک باتوم و سپس فرو اوردن آن بر یک دشمن نامریی(خیالی ) در عمل و به گونه ای تجربی تخلیه کرده و بدین ترتیب التیام یابد.

-بله….ما باید با درد و رنج و خشم خود در تماس باشیم و انها را سرکوب و مدفون نکنیم ( برگرفته از تعالیم ایماگوتراپی دکتر هندریکس،قسمت چهارم)

 

نظر بدهید